جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شجاع الدین: (تعداد کل: 7)
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ)ابوالقاسم اعور زوزنی. حاکم کرمان. رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی شود.
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ) رجوع به ابولؤلؤ مولی مغیره بن شعبه شود.
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ)اسماعیل بن عمرالظوری از ایوبیانی است که در دمشق حکومت داشته اند. (از معجم الانساب و الاسرات زامباور ج1 ص47).
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ) الیاس از خاندان «منتشا»ست که در مغلا، بالاط، بوزایوک، میلاس، بجین و مرن حکومت میکرده اند. بار اول حکومت وی بسال 793 ه . ق. و بار دوم از 805 تا 824 ه . ق. بوده است. (از معجم الانساب و الاسرات زامباور ص230).
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ) امیر ذوالنون ارغون. از امرای معاصر میرزا بدیع الزمان بود که مدتی رتق و فتق امور قندهار و فراه و زمین داور را داشت. رجوع به ذوالنون شجاع الدین و فهرست حبیب السیر چ کتابخانهء خیام ج 3 شود.
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ)سپهسالار قاسم بن محمود. وی در ذوالحجهء سال 667 ه . ق. به حکومت قلعهء کاه منصوب گردیده است. (تاریخ سیستان ص404).
شجاع الدین
[شُ عُدْ دی] (اِخ) سلطان سورله، یکی از اکراد و الواری است که در عهد شاه عباس به رتبهء سلطانی و خانی رسیده است و مدتی امیر شیروان بوده است. (تاریخ کرد ص 208).